انجمن خیریه محبان الحسین (ع) حکمی میناب
انجمن خیریه محبان الحسین (ع) حکمی میناب
این وبلاگ اطلاع رسانی فعالیت ها و خدمات انجمن خیریه محبان الحسین (ع) حکمی میناب به عهده دارد

بخش سی و یکم-خطبه و اتمام حجت امام با دشمنان

 اعتراضات شديد

امام به همراه بزرگان يارانش خواستند بر مردم کوفه، اقامه ي حجّت کنند تا در آنها از وضع خودآگاه باشند و نسبت به گناهي که مرتکب مي شدند، آشنايي حاصل نمايند، گناهي که نزديک بود آسمانها از آن شکافته شوند و زمين پاره گردد و کوهها فروريزند، آنان بسيار فراخواندند و نصيحتها کردند تا آن مسخ شدگان را از خطر جنايتي که آنان را به جهنم مي رساند، رهايي بخشند.

 

خطبه ي امام

امام مرکب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوي اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هيبتي که شکوه جدّش، حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تداعي مي کرد. پس در ميان آنان سخنراني تاريخي خود را ايراد نمود که از شيواترين و رساترين نمونه هايي بر جاي مانده در ادبيات عرب مي باشد. آن حضرت با صدايي بلند که بيشتر آنان مي شنيدند، فرياد زد:
«اي مردم! گفتارم را بشنويد و عجله نکنيد تا بر اساس حقي که بر من داريد شما را موعظه کنم و دليل آمدنم نزدتان را بيان نمايم، که اگر عذر مرا پذيرفتيد و گفته ام را تصديق نموديد و از خودتان به من انصاف داديد، به آن خوشبخت تر خواهيد شد و شما را بر من راهي نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و به من انصاف نداديد، پس انديشه ي خود و شرکايتان را فراهم آوريد تا کارتان بر شما اندوهي نباشد، سپس در مورد من قضاوت کنيد و مهلتم ندهيد که سرپرست من خداوندي است که کتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستي مي کند» (1) .
باد، صداي آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزاد زنان بيت وحي رساند، آنان به گريه افتادند و صدايشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، علي را به سوي ايشان فرستاد و به آن دو فرمود: آنان را ساکت کنيد که به جانم گريه آنان فراوان خواهد بود.
  هنگامي که ساکت شدند، امام به خطبه ي خود ادامه داد، پس خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بر فرشتگان و پيامبران،درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را که بيانش به شمار نيايد و پيش از او و يا بعد از او کسي در منطقش رساتر از او شنيده نشده است (2) ، پس فرمود:
«اي مردم! خداوند، دنيا را آفريد و آن را سراي فنا و نيستي قرار داد، اهل خود را از حالي به حال ديگر مي برد، پس فريب خورده آن است که به آن فريفته شود و بدبخت کسي است که او را مفتون نموده باشد، پس اين دنيا شما را فريب ندهد که او اميد هر کس را که به آن اعتماد نمايد قطع مي کند و طمع هر کسي را که به آن طمع ورزد ناکام مي سازد. من شما را مي بينم بر امري فراهم آمده ايد که با آن، خداي را بر خودتان به خشم آورده ايد که چهره ي کريمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. شما به طاعت اقرار نموديد و به محمد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ايمان آورديد سپس اين شماييد که به سوي ذريّه و عترتش حرکت نموده خواهان کشتن آنها شده ايد، شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از شما برده است، پس براي شما و آنچه اراده کرده ايد نابودي باد! ما براي خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.
اينان کساني هستند که پس از ايمانشان کافر شده اند. دوري از آن ستمکاران باد» (3) .
امام، آنان را با اين سخنان که نمايانگر هدايت پيامبرگونه و محنت انبيا از امتهايشان است، اندرز گفت و ايشان را از فتنه و فريب دنيا بر حذر داشت و عواقب زيانبار آن را بيان کرد و آنان را از اقدام به کشتن عترت پيامبرشان برحذر داشت که با آن کار، از اسلام به کفر خارج مي شدند و مستوجب عذاب جاويدان خدا و خشم هميشگي او مي گشتند.
حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «اي مردم! نسب مرا بگوييد که من کيستم؟ سپس به خود بازگرديد و خود را سرزنش کنيد و ببينيد آيا کشتن من و شکستن حرمتم براي شما جايز است؟! آيا من فرزند دختر پيامبرتان و فرزند وصي و عموزاده او نيستم و نخستين ايمان آورنده ي به خدا و تصديق کننده ي پيامبرش درباره ي آنچه از خدايش آورده بود؟ آيا حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا گفتار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسيده است که: «اين دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه مي گويم تصديق کنيد- که آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت که دانستم خداوند اهل آن را دوست نمي دارد و با آن، گويندگانش را زيان مي رساند و اگر مرا تکذيب کنيد، در ميان شما کساني هستند که اگر از آنها بپرسيد، شما را آگاه مي سازند، از جابر بن عبداللَّه انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد، به شما خبر مي دهند که اين گفتار را از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين مانع شما از ريختن خون من نمي شود؟»
من سخني مهربانتر و شيواتر از اين خطابه نمي شناسم که هر خطيب با هر مقدار از قدرت بيان، از گفتن چنين کلامي در چنين موضع هولناکي که شيران در آن لال مي شوند و قهرمانان از سخن باز مي مانند، ناتوان است... اين سخن شايسته ي آن بود که خردهايشان را به خود آورد و انقلابي فکري و عملي در صفهايشان ايجاد کند زيرا حضرت از آنان خواست تا به خود آيند و به خردهايشان بازگردند- اگر مالک آنها باشند- تا در مورد او خوب بينديشند که وي نوه ي پيامبرشان و فرزند وصي او و نزديکترين خويشاوند به آن حضرت بود،او سرور جوانان اهل بهشت است و در اين امر، مصونيتي براي وي وجود دارد که خونش ريخته نشود و حرمتش شکسته نگردد، ولي آن لشکرياني که اين منطق پر فيض را نمي فهميدند، به جنايت روي آورده، بر دلهايشان ابري تيره از گمراهي سايه افکند و ياد خدا را از آنان دور گردانيده بود.

 


پليد ناپاک، «شمر بن ذي الجوشن» که از غرق شدگان در گناه بود، روي به آن حضرت کرد و گفت: «او خدا را با حرف مي پرستد و نمي داند که چه مي گويي!».
آن وجدان متحجري که باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمي فهميد و گفتارش را درک نمي کرد.
«حبيب بن مظاهر» به پاسخگويي او پرداخت و به او گفت: «به خدا من مي بينم که تو خداوند را با هفتاد حرف مي پرستي، من گواهي مي دهم که تو راست مي گويي چون نمي داني که امام چه مي گويد؛ زيرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».
امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره ي اين گفتار، شک داشته باشيد، آيا شک مي کنيد که من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خدا! ميان شرق و مغرب، پسر دختر پيامبري در ميان شما و غير شما وجود ندارد، عجبا، آيا مرا در برابر کشته اي از شما- که من او را به قتل رسانده باشم- مي جوييد؟ يا در برابر مالي که آن را نابود کرده باشم؟ يا در مقابل زخمي که زده باشم؟».
زمين در زيرپايشان لرزيد و آنان سرگردان ماندند که چه پاسخي به وي بدهند؛ زيرا آنان شکي نداشتند که وي فرزند دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي اوست و آنها از او طلبي ندارند از خون کسي که کشته يا مالي که از آنان نابوده کرده باشد.
سپس امام، فرماندهان سپاه را که با نامه هايشان آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي زيد بن حرث! آيا براي من ننوشتيد که ميوه ها رسيده و باغها سبز گشته و تو وارد مي شوي بر سپاهي که براي تو آماده گشته است».
آن ضميرها از خيانت در پيمان و شکستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگي به دروغ روي آوردند و گفتند: «ما چنين نکرده ايم!!».
امام از آن گفته ي آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللَّه! آري به خدا چنين کرده ايد».
امام از آنان روي برتافت و خطاب به همه ي واحدهاي سپاه فرمود: «اي مردم! اگر از من خرسند نيستيد، بگذاريد که از نزد شما به سوي جاي امني از زمين بروم».
«قيس بن اشعث» که از شناخته شدگان به حيله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمي به دور بود- و براي وي کافي است که از خانداني بوده که هرگز فرد شريفي را تحويل نداده است- روي به آن حضرت کرد و گفت: «آيا فرمان عموزادگانت را نمي پذيري؟ آنان جز آنچه را دوست داري چيزي به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هيچ ناخوشايندي به تو نخواهد رسيد».
امام به وي پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستي؟ آيا مي خواهي که بني هاشم، بيش از خون مسلم بن عقيل از تو طلب کنند؟ نه به خدا! همچون فردي ذليل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پاي به فرار نخواهم گذاشت. (4) اي بندگان خدا! من از اينکه سنگسارم کنيد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم، از هر متکبري که به روز حساب ايمان ندارد به پرودگارم و پروردگار شما پناهنده مي شوم». (5) .
کشورها از بين مي روند و دولتها در پي هم مي آيند ولي اين کلمات به ماندن شايسته و به جاودانگي بايسته تر از هر چيز است، باقي مي ماند؛ زيرا عزت حق و بزرگ منشي آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمايانگر ساخته است.
افسوس که اين سخنان تابناک به دلهاي آنان راه نيافت؛ زيرا جهل، همه ي درهاي فهم را در جانهايشان بسته بود: «خداوند بر دلهايشان مهرزده و بر گوشها و ديدگانشان پرده اي باشد، آيا گمان مي کني که بيشتر آنان مي شنوند يا مي فهمند؟ آنان همچون چهار پايانند، بلکه از آنها گمراهترند».
آنان به کلي از دعوت امام روي برتافتند و اهميتي بدان ندادند، راست گفت خداي متعال که مي فرمايد: «تو مردگان را نمي شنواني و دعوت را به گوش ناشنوايان نمي تواني برساني هرگاه پشت کنند و بروند».

 

سخنان امام حسين برای بار دوم

رحمت و مهرباني امام نسبت به دشمنانش، آن حضرت را بر آن داشت که بار ديگر، آنان را پند و اندرز دهد تا کسي از آنان ادعا نکند که در کار خود آگاه نبوده است، پس به سوي آنها رفت در حالي که کتاب خداوند بزرگ را باز کرده و عمامه ي جدش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را بر سر نهاده و جنگ افزار آن حضرت را به خود بسته، در هيبتي بود که پيشانيها در برابرش خاضع مي شد و چشمها از نگريستن به آن باز مي ماند، پس به آنان فرمود:
«نابود و غم، شما را باد اي جماعت! آيا وقتي که مشتاقانه ما را فراخوانديد و ما به سرعت شما را اجابت کرديم، شمشيري را که در دست داشتيد بر ما افراختيد و آتشي را که ما براي دشمنان خود و شما روشن نموده بوديم، بر ضد ما و به نفع دشمنانتان شعله ور ساختيد بدون اينکه عدالتي با شما روا داشته باشند، و يا اميدي به آنان داشته باشيد، بر ضد دوستانتان فراهم آمديد، آيا گرفتاريها شما را نباشد در حالي که هنوز شمشيري کشيده نشده و خاطري آزرده نگرديده و انديشه اي به کار نيفتاده است، ولي شما با شتاب سوي آن رفتيد، همچون پرواز ملخان نارس و بر آن فراهم آمديد همچون افتادن پشه هاي کوچک در آتش، آنگاه پيمانها را شکستيد، پس فرومايگي از آن شما باد اي بردگان امّت و جدا ماندگان از احزاب و دور شدگان از کتاب خدا و سنّتها! واي بر شما! آيا اينان را ياري مي کنيد و از ياري ما دست بر مي داريد! باري، به خدا! اين خيانتي است در ميان شما که ريشه هايتان بر آن جاي گرفته و شاخه هايتان بر آن روييده و محکم گشته و شما بدترين ثمره گشته ايد، بيننده را اندوهگين مي سازيد و خوراک هر غاصبي مي شويد.
همانا اين نابکار نابکار زاده، ميان دو چيز را گرفته است، ميان شمشير
کشيدن و خوار گشتن و هيهات که ما خوار شويم، خداوند، پيامبرش و مؤمنان، و دامنهاي پاک، مطهّر و همتهاي بلند و جانهاي با شهامت، آن را براي ما نمي پذيرند که اطاعت فرومايگان را بر شهادتگاه بزرگواران ترجيح دهيم، همانا من با اين خانواده با وجود کمي افراد و فروگذاشتن ياري کنندگان، به نبرد مي پردازم».
سپس ابيات «فروة بن مسيک مرادي» را بر زبان آورد:
«اگر آنان را فراري دهيم، پيشتر نيز فراري داده ايم و اگر شکست بخوريم، شکست خورده نباشيم».
«بر ما ترسي وارد نمي شود ولي اين اجلهاي ما و دولت ديگران باشد».
«به شماتت کنندگان بگو از ما عبرت گيرند که شماتت کنندگان آنچه را ديديم، خواهند ديد».

 


«اگر مرگ از مردمي برداشته شود، با تمام قدرت بر ديگران فرود مي آيد».
به خدا! پس از آن نخواهيد ماند مگر آن مقدار که کسي بر اسب سوار شود که همچون گشتن آسياب، بر شما بگردد و همچون لرزش محور، شما را خواهد لرزاند، اين مطلبي است که پدرم از جدّم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به من گفته است: پس فکر خود و فکر شريکانتان را جمع کنيد که کارتان بر شما اندوهي نباشد، آنگاه در مورد من حکم کنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند، پروردگار خود و پروردگار شما توکّل کرده ام، نيست جنبنده اي مگر اينکه او، آن را در اختيار داشته باشد که پروردگار من به راه راست باشد». (6) .
آنگاه دو دست خود را به نفرين کردن بر آنان برداشت و گفت: «خداوندا! باران آسمان را از آنها منع کن و بر آنها سالهايي بفرست همچون سالهاي يوسف و غلامي آشنا به کار بر آنان بگمار تا جامي تلخ به آنان بنوشاند؛ زيرا ما را تکذيب نمودند و فروگذاشتند، تو پروردگار ما هستي، برتو توکّل نمودم بازگشت، به سوي تو باشد». (7) .
امام با اين سخنان، همچون آتشفشاني، منفجر شد و از صلابت عزم و قدرت اراده ي خود، نمونه اي ارائه داد که همانند آن ديده نشده است. سخنان حضرت، اين نکات را در برداشت:
اولّ: آن حضرت آنان را به شدت، به خاطر تناقض در رفتارشان نکوهش نمود؛ زيرا آنان براي کمک خواستن و ياري طلبيدن از وي شتافتند تا آنان را از ستم امويان و ظلم آنان برهاند و هنگامي که آن حضرت براي ياري آنان به پاخاست، بر او دگرگون شدند و شمشيرهايشان را که لازم بود، بر دشمنانشان کشيده مي شدند، بر او کشيدند، آنان که در خوار ساختن آنان و اجبارشان بر آنچه نمي خواستند، بسيار کوشيده بودند.
دوم: حضرت، تأسف فراوان خود را از حمايت آنان نسبت به حکومت اموي ابراز داشت؛ حکومتي که نه عدالتي را در ميان آنان اعمال کرده و نه حقي را گسترش داده بود و نه هيچ اميد و آرزويي در آن حکومت داشتند.
سوم: صفات موجود در آنان را مورد انتقاد شديد قرار داد که با داشتن آن اوصاف از پست ترين ملتهاي زمين شده بودند؛ زيرا آنان بردگان امّت و منحرفان از احزاب و ناباوران به کتاب خدا و گروه گناهکاران بودند و ديگر سرشتهاي نادرستي که در آنها بود.
چهارم: آن حضرت، عدم پذيرش کامل خود در برابر خواست فرزند مرجانه ي ستمگر را اعلام کرد که در برابرش تسليم شود؛ زيرا ذلّت را براي آن حضرت خواسته بود و هيهات که امام در برابر آن تسليم گردد؛ چون براي نمايان ساختن انسانيّت و ارزشهاي والا آفريده شده بود، پس چگونه در برابر آن نابکار نابکارزاده تسليم گردد؟
پنجم: آن حضرت تصميم خود بر جنگ را اعلام نمود و اينکه به همراه خانواده اش که نمايانگر قهرمانيها و ثبات عزيمت و ناچيز شمردن مرگ بودند، وارد ميدان نبرد شود.
ششم: آن حضرت سرنوشت آنان را پس از اينکه او را کشتند، به آنان اطلاع داد که خداوند بر آنان کسي را مسلّط خواهد ساخت که جامي تلخ را به آنان بنوشاند و عذاب دردناکي را بر ايشان فرود آورد، مدت کوتاهي نگذشت تا اينکه مختار بر ضد آنها قيام کرد و دلهايشان را پر از ترس و هراس ساخت و به شدت سرکوبشان نمود.
اينها بعضي از نکات حسّاسي است که سخن شريف آن حضرت در برداشت؛ سخني که با قدرت بيان و عظمت تصميم ادا شد و سپاه ابن سعد را به سکوت و سرگشتگي انداخت.

 

اجابت حر

جان حرّ به سوي نيکي روي آورد و وجدانش پس از شنيدن سخنان امام، بيدار شد و در آن لحظات سرنوشت ساز از حياتش، در فکر و انديشه فرورفت، در حالي که در درون خود با امواج هولناکي از کشمکش نفساني دست به گريبان بود، آيا به حضرت حسين عليه السلام بپيوندد و زندگي و مقامش را قرباني کند، پس از آنکه فرمانده صاحب منزلتي نزد حکومت بوده که به او اعتماد کرده و او را فرمانده ي پيشقراولان سپاه خود ساخته بودند و يا اينکه در جنگ با امام باقي بماند که در آن عذابي هميشگي وجود دارد؟
ولي حرّ، به نداي وجدانش پاسخ داد و بر کشمکش درونيش چيره گشت و تصميم گرفت که به حضرت حسين عليه السلام ملحق شود، وي پيش از آنکه به سوي حضرت حرکت کند، نزد ابن سعد رفت و به او گفت: «آيا تو با اين مرد به جنگ مي پردازي؟».
ابن سعد، به سرعت و بدون ترديد و براي اينکه در برابر فرماندهان يکانها اخلاص خود را به اربابش، فرزند مرجانه نشان دهد، گفت: «آري، به خدا! آسانترين آن اين باشد که سرها در آن فروافتند و دستها قطع شوند».
حرّ، به وي گفت: «آيا شما به يکي از پيشنهادهايي که ارائه نمود، رضايتي نداريد؟».
ابن سعد گفت: «اگر امر به دست من بود، عمل مي کردم ولي امير تو آن را نپذيرفته است».
هنگامي که يقين کرد آن قوم، تصميم به جنگ با امام دارند، در حالي که صفها را مي شکافت و لرزه بر اندامش افتاده بود، پيش رفت که مهاجر بن اوس- يکي از ياران ابن زياد- از اين امر در شگفت شد و با صدايي که شک و بدگماني در آن بود، به وي گفت: «به خدا! وضع تو مشکوک است، به خدا در هيچ موضعي چيزي را که اينک از تو مي بينم مشاهده نکرده ام و اگر به من گفته شود،دليرترين مردم کوفه چه کسي است، از تو نمي گذشتم؟».
حرّ، حقيقت حال خود را براي وي آشکار ساخت و او را بر تصميم خود آگاه نمود و گفت: «به خدا من خود را ميان بهشت و آتش، مخيّر مي بينم و چيزي را بر بهشت ترجيح نمي دهم، هر چند که قطعه قطعه شوم و سوزانده گردم...».
آنگاه افسار اسب خود را به سوي امام، پيچاند، (8) در حالي که از شرمساري و پشيماني، سر به زير انداخته بود. هنگامي که به امام نزديک شد، صداي خود را بلند کرد و گفت: «خداوند! به سوي تو باز مي گردم، زيرا دلهاي اولياي تو و فرزند پيامبرت را هراسان ساختم... يا اباعبداللَّه! من توبه کرده ام، آيا مرا توبه اي باشد؟». (9) .
سپس از اسبش فرود آمد و در حالي که اشکهايش بر چهره اش مي درخشيد، در برابر امام ايستاد و با امام سخن گفت و اينگونه به آن حضرت متوسل گشت: «اي فرزند رسول خدا! خداوند مرا فداي تو سازد! من آنم که تو را از بازگشت بازداشتم و تو را به اين مکان آوردم، ولي به خدايي که جز او پرودگاري نيست، گمان نمي کردم که اين قوم هرگز آنچه را بر آنها عرضه نموده اي، نپذيرند و هرگز با تو به چنين وضعي برسند، پس با خود گفتم: اهميتي نمي دهم که در بعضي مسائل از اين قوم اطاعت کنم و آنها فکر نمي کنند که من از فرمان آنان خارج شده باشم، ولي آنان بعضي از پيشنهادهايت را مي پذيرند و به خدا! اگر گمان مي کردم که آنها را از تو نمي پذيرند، از تو تخلف
نمي کردم و اينک من از آنچه انجام داده ام توبه کننده نزد تو آمده ام تا با جان خود همراه تو باشم و در خدمت تو بميرم، آيا براي من توبه اي مي بيني؟»
امام، به ديدارش شادمان گشت و از او خرسند شد و او را عفو فرمود و به وي گفت: «آري، خداوند توبه ات را مي پذيرد و تو را مي بخشد». (10) .
آنگاه حرّ، خوابي را که ديده بود براي امام حکايت کرد و گفت: «سرورم! ديشب پدرم را در خواب ديدم که به من مي گفت: اين روزها چه مي کني؟ و کجا بودي؟ به او گفتم: در راه، مراقب حسين بودم. به من گفت: واي بر تو! تو را چه باشد با حسين فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله... من از تو مي خواهم که به من اجازه ي جنگ دهي تا نخستين کشته در خدمت تو باشم همان گونه که نخستين شورش کننده بر تو بودم». (11) .

 

پاورقي :

(1) طبري، تاريخ 424 /5.
(2) ابن‏اثير، تاريخ 61 /4.
(3) بحارالأنوار 6 -5 /45.
(4) و در روايتي: «همچون بردگان اعتراف نمي‏نمايم».
(5) طبري، تاريخ 425 -424 /5. الدرالنظيم، ص 553 -552.

(6) خوارزمي، مقتل حسين (ع) 7 /2. اللهوف، ص 157.
(7) ابن‏عساکر، تاريخ 219 -218 /14. خوارزمي، مقتل الحسين(ع) 8 /2. اللهوف، ص 157.

(8) طبري، تاريخ 427 /5. کامل 64 /4.
(9) صدوق،امالي، ص 223. ابن‏طاووس، ملهوف، ص 160.
(10) کامل 64 /4 الدرالنظيم، ص 554 -553.
(11) خوارزمي در مقتل حسين (ع) ج 10 /2.

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ جمعه 15 شهريور 1392برچسب:خطبه و اتمام حجت امام, توسط محبان الحسین (ع)